شهابم که بود همیشه میگفت آبجی فکر میکنم خدا گاهی وقتا آدما رو سر جای اصلیشون نگذاشته مثلا تو که اینقدر آشپزی میکنی بچه هات شکمو نیستند من که شکمو هستم کسی برام اشپزی نمی کنه برا همین همیشه از هر چیزی که درست میکردم براش می بردم گاهی اوقات می دیدم که نمیخوره شاکی که میشدم میگفت حیفم میاد خرابش کنم بعد از او به راحتی دستم به آشپزی نمیره با هر چیزی که می پزم خاطراتش برام زنده میشه و این اولین شور ترشی هست که بدون او درست کردم بدون اینکه بچشه
...